هنوز کوچک است، قدرت حرکتی و عضلانی اش کامل نشده است،  پدر و مادرش برای چند ساعتی او را پیش ما گذاشتند که به کارشان برسند.

وسایل و اسباب بازی ها و لیوان مخصوص اش را هم آورده بودند.

.در آشپزخانه بودم که آمد پیشم و لیوانش را به طرفم گرفت که یعنی آب می خواهم.

هم لیوانش را بر عکس گرفته بود هم بعید می دانستم نگه داشتنش بعد پر شدن، در توانش باشد. از یخچال پارچ را برداشتم، خواستم لیوانش را بگیرم که آب برایش بریزم، شروع کرد  جیغ زدن، برایش توضیح دادم که لیوانش را بر می گردانم، فقط می خواهم داخلش آب بریزم! اما نداد، اصرار داشت که دست خودش باشد. بهش گفتم لیوانش سر و ته است، متوجه نمی شد سر و ته یعنی چه! خواستم با دستم کمکش کنم که لیوان را برگرداند، مطمئن شد که نه تنها قصد آب ریختن را برایش ندارم، لیوانش هم می خواهم بگیرم پس با حداکثر توان گریه کرد، صدایی که لا به لایش حتما صدای من که سعی در آرام کردنش داشتم گم شده بود. در لیوان دیگری برایش آب ریختم، اما فایده ای نداشت، با وجود اینکه طلب او آب بود، اما آب را فقط در همان ظرف مد نظرش می خواست.


یاد خودم افتادم:

چه وقت ها که با پیمانه برعکس از خدا طلب آب کرده ام.

چه وقت ها که کنترل خواسته هایم را دست خدا نسپرده ام

چه وقت ها که لا به لای غر زدن ها و بهونه جویی هایم، صدایش را نشنیدم

و چه وقت ها که به اصل خواسته ام رسیده بودم، اما بهانه های از جنس رنگ و طرح مانع از پذیرشش شد.


خدایا کمک کن که به برکت این ماه قد بکشیم.

بزرگ بشیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها