چند هفته پیش که با ماشین رفته بود بیرون، احساس کرد یکی از چرخ های جلو کم باد شده، داد به مغازه تنظیم باد که نزدیک خونمون بود تنظیمش کنه. 
چند روز  قبل که باهم رفتیم بیرون، متوجه شد دوباره کم باد شده، و‌ رفتیم که دوباره تنظیم باد کنه.
آقای مغازه دار گفت مطمئنی پنچر نیست؟ 
یه پنچر گیری کن.
گفت آره مطمئنم. 
اما نبود.
 امروز دوباره همون داستان پیش اومد و‌مجبور شد بره برای پنچر‌گیری و اتفاقا پنچر بود.


یاد خودمون افتادم
شده برید یه جای پر انرژی مثلا زیارت و‌کلی حالتون خوب بشه؟
اما بعد چند روز، حالتون برگرده مثل قبل؟
شده یه کارهایی خوبی کنید مثل ختم قرانی، خوندن دعایی، ریختن اشکی، احسان به نیازمندی و. بعد چند وقت حال خوب اون موقع پیشتون نمونه؟

حالا دائم هی فکر‌کنیم دوای دردمون ۲۴ساعته فلان جا رفتن و‌فلان کار کردنه. 
ولی راستش به نظرم نیست 
به نظرم یه جا این انرژی نشتی داره که زود پنچر می شیم.
نیازه یه پنچر گیری بکنیم

نه با نظر خودمون 
بریم پیش یه پنچرگیر.

حالا یه وقت اون پنچر گیری حضور در فضاهای جمعی هست که قشششششنگ اشکالات ادم رو رو می کنه، یا قرار گرفتن در مرحله ی رشدی بالاتر و پذیرش موقعیت ها و نقش های جدید یا پرسیدن از یه دوست بی غرض یا یه عالم متقی یا.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها